#مادر_دهه ی_هفتادی #فرزند_آوری
تا میخواهم تلفن همراهم را جواب دهم، پایم روی دانه های انگور میرود. حواسم به پشت خط است! له میکنم و رد میشوم.
خدارو شکر روی خیسی فرشی که تازه نجس کاری اش را آب کشیدم پایم تمیز میشود و رد میشوم.
پایم روی خرمایی میرود که تازه خورده و چون دوست نداشته زمین انداخته و به فرش چسبیده است.
به خانه هایی فکر میکنم که تر و تمیز ولی سوت و کور است.
اما حالا کوه خستگی ام، با خودم نق میزنم من هم دوست دارم خانه ام مرتب باشد. به هم ریختگی کلافه ام میکند. لکه های کوچک و کوچک تر روی شیشه و آینه، درهای کابینت مدام روی مغزم راه میرود.
سینک ظرفشویی پر از ظرف است ولی باید به تکالیف درسشان برسم و برای مدرسه آمادشون کنم.
راستش را بخواهی من گاهی احساس میکنم ارزش جان و جوانی ام بیشتر از آن است که از این طرف جمع کنم و از آن طرف بریزند.
چند بار گفتم من؟
بله دقیقا با بچه داری من پایم را روی"منیت” خودم میگذارم بزرگ میشوم. و رد می شوم. آنقدر بایدنفسم را زیر پا کنم تا قدم به بهشتی که خدا وعده داده بگذارم.
و الا این تک و توک بچه های ما کجای بحران جمعیتی کشور را چاره کند؟مگر این که دست بالا سری باشد.
حتی اگر در نمودارها تغییری حاصل نشود، اگر دست بالا سری باشد که هست، کلاف نخی هم از ما میخرند. حتی اگر غم کوچکی از دل آقایمان بردارند ، می ارزد.
پیر که همه می شوند، مهم این است که کوله بارت خالی نباشد. از تو ذره ذره رنج هایت را گران میخرند.